۱۳ آبان، ۱۳۸۷

اذر

۱ نظر:

Unknown گفت...

عکس جالبي است
به خاطرم رسيد اين شعر نيما يوشيج را فراخور آن برايتان بنويسم

پاسها از شب گذشته
است.
میهمانان جای را کرده اند خالی. دیرگاهی است
میزبان در خانه اش تنها نشسته.
در نی آجین جای خود بر ساحل متروک میسوزد اجاق او
اوست مانده.اوست خسته.

مانده زندانی به لبهایش
بس فراوان حرفها اما
با نوای نای خود در این شب تاریک پیوسته
چون سراغ از هیچ زندانی نمی گیرند
میزبان در خانه اش تنها نشسته.